پرده اول: چند روز پیش تلفنم زنگ خورد. دفتر دانشجویان خارجی دانشگاه بود. خانمی با خوشحالی زیاد اعلام کرد که افتخار حمل پرچم کشورم در مراسم فارغ التحصیلی به من داده شده؛ و خیلی مودبانه از من خواست که موافقتم را اعلام کنم. یه لحظه موندم که چی بگم. با خودم فکر می کردم اگه خیلی مودبانه یه دلیل خیلی مشخص برای انصرافم اعلام نکنم، لابد این خانم فکر می کنه که من با کشورم مشکلی دارم. اون لحظه تنها چیزی که به نظرم رسید این بود که بگم من خیلی آدم خجالتی هستم و نمی تونم نگاه های اطرافیان رو موقع حمل پرچم تحمل کنم و برای همین در عین خوشحالی و مفتخر بودن، معذور از پذیرش این افتخارم. خانمی که پشت تلفن بود، با تعجب زیاد گفت که درک می کنه (فکر نکنم) و مکالمه تموم شد.
پرده دوم: دیروز دوباره از دفتر دانشجویان خارجی یک ایمیلی دریافت کردم که با توجه به این که من این ترم فارغ التحصیل می شوم و برای پرچم چهارتا کشور هنوز کسی رو پیدا نکردند که حمل شون کنند، این افتخار به من داده شده تا در صورت تمایل پرچم اوکراین یا تایلند یا غانا یا کلمبیا رو حمل کنم!
پرده سوم: دیروز مجبور شدم برای انجام یک کار اداری یک سر برم دفتر دانشجویان خارجی. دیدم که عده زیادی آدم اونجا هستند که دارند درباره پرچم هایی که افتخار حمل شون رو دارند، صحبت می کنند. یکی شون گفت من پرچم یک کشوری رو حمل می کنم که اسمش رو بلد نیستم. باید سرچ کنم ببینم کجای دنیا است! و اینجا بود که شاید چیزی در ذهن من به شدت تکان خورد …
اولاً من آدم خجالتی ای نیستم. تمام آدم هایی که من رو می شناسند، این رو می دونند. اون لحظه داشتم به هزار تا چیز با هم فکر می کردم و حتی نمی تونستم اونها را به خودم درست توضیح بدهم. در ضمن من هیچ مشکلی با ایرانی بودنم ندارم.
وقتی از دفتر اومدم بیرون ذهنم تمام پرچم های عمرم رو مرور کرد. اولین پرچم ها، پرچم های ایران بودند که ما هرروز سر مراسم صبحگاهی به اونها سلام می دادیم و برای من بخشی از منظره روزانه مدرسه بودند. دومین پرچمی که یادم می آید، پرچم آمریکایی بود که روی زمین، جلوی ورودی کلاس ها نقاشی شده بود تا ما هرروز با لگد کردنش کلاس هامون رو شروع کنیم. پرچم های بعدی رو روزهای بیست و دو بهمن و روز قدس توی تظاهرات ها دیدم. احتمالاً می تونید حدس بزنید که در چه شرایطی. و بعدها پرچم های زیادی رو دیدم، سبز و قرمز و آبی و زرد و سفید، و هر رنگی لابد برای نمادی از مردمان کشوری. آخرین خاطره خیلی واضحی که از پرچم ایران دارم، زمانی است که توی انتخابات 88 این پرچم از طرف یک نامزد گروگان گرفته شده بود، به عنوان نشان پوپولیستی کاندیدای معلوم الحال شون. و یادمه که همون سال بود که من رفتم حج. کاروان اسم های ما رو روی کارت هایی نوشته بود و بندی از پرچم ایران به اون کارت ها آویزان بود که باید دور گردن هامون می انداختیم. تا زمانی که توی هواپیما بودم با خشم به پرچم ایران که به گروگان رفته بود نگاه می کردم و گویی در اون لحظه پرچم نماد همون کاندیدای معلوم الحال بود. از هواپیما که پیاده شدم، افسر سعودی ازم پرسید: کجایی هستی؟ سرم رو بالا گرفتم و توی چشم هاش نگاه کردم و گفتم ایرانی. و پرچمی رو که با تردید توی دستم مچاله کرده بودم، به گردنم انداختم.
ثانیاً اون روز پشت تلفن، وقتی ازم خواستند تا پرچم کشورم رو حمل کنم؛ موضوع بعدی که بهش فکر می کردم اصالت بود. داشتم فکر می کردم که من توی مدتی که توی این دانشگاه بودم، توی هیچ مراسم ایرانی شرکت نکردم. هیچ کس من رو توی مراسم نوروز یا مهرگان یا یلدا ندیده. توی چند سالی که خارج از ایران بودم، هیچ وقت سفره هفت سین پهن نکردم و اگر کسی ازم نمی پرسید ایرانی هستی یا نه، احتمال داشت اصلاً درباره اش حرفی هم نزنم. حالا اگر ناگهان پرچم رو بندازم روی کولم و باهاش مانور بدم، شاید تعدادی از ایرانی ها من رو با انگشت نشون بدن و فکر کنن من کجایی ام؟ ایرانی؟ هندی؟ ایتالیایی؟ لاتینو؟ ترک؟ عرب؟ و یا هر چیز دیگری؟ این سئوال که کی ایرانیه و ایرانی بودن کی اصالت داره سئوال خیلی مهمی است و اگر می خواهید بدونید که چرا این قدر این سئوال مهمه به این فکر کنید که توی ایران تهرانی بودن چقدر مهم بود؟ و چقدر بچه های نسل دومی قومیت های مختلف سعی می کردند تا با لهجه غلیظ تهرانی حرف بزنند تا تهرانی بودنشون رو ثابت کنند؟ و چقدر لات های دور خوابگاه فاطمیه به دخترهای دانشجو می گفتند داف شهرستانی تا ثابت کنند که خودشون بچه پرروی لات تهرانی هستند. اینجا هم این سئوال مهمه. باید اصالتت رو ثابت کنی و پرونده من خالیه. چون من هیچ وقت تلاشی در جهت اثبات ملیتم نکردم و براتون توضیح می دهم که چرا.

سوم این که بعد از اثبات اصالت خون ایرانی! برای من قضیه جهت گیری شخصی هم هست. ایران و آمریکا حداقل توی یه چیز شبیه هم هستند و اون علاقمندی مردم به مباحث ناسیونالیستی است. خانه های زیادی در آمریکا هستند که پرچم آمریکا رو سر در خونه شون نصب کردند؛ و توی مراسم روزهای استقلال آدم های زیادی جمع می شوند و از نظامیانی که به خاطر آمریکا جون شون و سلامتی شون رو فدا کردند، تقدیر می کنند و همه خوشحالند و شیرینی پخش می کنند و سر مزار شهداشون می روند و ادای احترام می کنند و راستش رو که بخواهید من همیشه به یکی از استادانم می گفتم که برای من آمریکا و ایران دو نسخه مشابه در خیلی چیزها هستند، گیرم یکی با حجاب و یکی بدون حجاب. اگر از ظاهر مسأله بگذریم، علاقه ناسیونالیستی فقط علاقه به یک کشور نیست. مفهوم عمیق تر اون علاقه نداشتن به بقیه کشورها است. وقتی یک جایی زیاد پرچم آمریکایی ببینی، احتمالاً می تونی حدس بزنی که مردم اون محله خیلی علاقمند مردم جاهای دیگه دنیا و شاید پیروان ادیانی غیر از مسیحیت و مهاجران لهجه دار نباشند. همیشه هر انتخاب ناسیونالیستی مستلزم طردهای زیادی است و من به عنوان یک زن ایرانی کاملاً مفهوم تلخ این ناسیونالیسم رو درک می کنم. برای همین برام خیلی سخت بود که یک پرچم رو حمل کنم. برای من حمل یک پرچم دربردارنده مفهوم طرد بقیه پرچم ها و آدمهاست.
از پرچم کشور خودم که بگذرم، ایمیل دوم دیگر برام سخت تر بود. پرچم تایلند رو بردارم با تجارت جهانی سکس و زن هایی که در راه کسب درآمد تمام هستی شون رو از دست می دهند. تایلند برای من یادآور هشت میلیون کودک زیر دوازده سال در بازار جهانی سکس است و مردهایی که به اونجا می روند تا از طریق رابطه جنسی با این بچه ها مطمئن باشند که از کسی ایدز نمی گیرند. یا پرچم اوکراین رو بردارم که بخشی از اقتصادش مبتنی بر صادرات زن هایی است که گرسنگی می کشند تا مدل باشند و بتوانند در بازارهای بی رحم مدلینگ دنیا درآمدی برای خانواده هاشون در مناطق روستایی فقیر اوکراین تهیه کنند یا پرچم کلمبیا یا غانا یا هرجای دیگه دنیا که تا تو اسمش رو بیاری جغرافیای خشونت و تبعیضش جلوی چشم من زنده میشه.
از همه اینها گذشته، من توی کشوری زندگی کردم که رابطه ما با پرچم ها خیلی خوب نبود (یاد پرچم آمریکایی می افتم که زیر پامون نقش شده بود و راه فراری نداشت)، و بعدها پیوستن من به جبهه های ضداستعماری رابطه من رو با پرچم ها بدتر هم کرد. برای من زیر هر پرچم و به نام هر پرچم آدم هایی زندگی شون رو از دست دادند و حتی مشروعیت شون رو. احساس می کنم که وقتی پرچمی رو بردارم ارواح همه این آدم ها دور سرم به چرخش درمی آیند.
اعتراف می کنم: من آدم اصیلی نیستم. من می تونم یک دختر چینی با یک پسر یهودی با بچه ای که هیچ چیزی از اصل و نسبش نمی دونم رو در آغوشم نگه دارم. برای من دنیا درباره آدم ها و به خصوص بچه هاست و نه پرچم ها.
اعتراف می کنم: من رو ببخشید و از این افتخار محرومم کنید، چون من سال هاست که از افتخار حمل هر پرچمی خودم رو محروم کردم.
اعتراف می کنم که اگر آغوشت برای آدم های دنیا از یه حدی بازتر باشه، دیگه پرچم توی دستت جا نمیشه.
من خجالتی نیستم. مشکلات دیگری دارم.