بایگانیِ دستهٔ ‘Uncategorized’

(این یادداشت یک روایت خیلی شخصی از مرگ مریم و نگرانی هایی است که این مرگ در من ایجاد می کند).

مرگ مریم میرزاخانی برای خیلی از ما انفجاری بوده که خیلی نزدیک خانه رخ داده است. کافی است مهاجر باشی، دانشجوی دکترا باشی، در آمریکا ایرانی باشی تا بدانی که چه خانه های امیدی امروز با این مرگ لرزیده است.

مریم میرزاخانی برای من فقط نابغه نیست و مرگش فقدانی فقط برای جامعه علمی ایران نیست. اندوه مرگ مریم برای من مثل از دست دادن یک دوست قدیمی است، دوستی که شرایطی مثل تو و سخت تر از تو را زندگی کرده و تنها چند پله از تو جلوتر بوده است. دوستی که مثل یک خواهر بزرگ تر به او نگاه می کنی و در موفقیت هایش برای خودت هم رویا می بینی.

امروز برای ایرانی های آمریکا و در خانه ما روز سختی بوده است.

مرگ مریم مرگ یک رویا است وهرکسی را که من روی فیس بوک می شناسم امروز در اجتماع ایرانی عزادار است. مرگ مریم به تعبیری امکان نزدیک مرگ همه ما است.

نزدیکی و غمی که در این مرگ موج می زند، نتیجه مستقیم شکلی از مرگ و زندگی است که مهاجر تجربه می کند.

مرگ برای مهاجر و مرگ در مهاجرت پدیده غریبی است.

من در خانه عادت داشتم به مرگم خیلی ساده فکر کنم. عادت داشتم آدمی باشم که گمان می کند مرگش را در چند ثانیه قبول می کند، اما مهاجرت بین من و مرگ فاصله انداخت. مهاجر نمی تواند بمیرد، مگر این که واقعاً مجبور باشد.

مرگ مریم من رو یاد تابستان سه سال پیش انداخت. اون تابستون یک سال و نیم می شد که ایران نرفته بودم. صبح تلفنی با دختر خواهرم صحبت کرده بودم و بهش قول داده بودم که به زودی می بینمش. اون روز خیلی ذهنم درگیر دخترک بود.

شب برای هواخوری از خونه رفتیم بیرون. درحالی که دست همدیگر رو گرفته بودیم یک ماشین بزرگ از بین ما رد شد. توی کسری از ثانیه و در صحنه تصادف من مشغول چونه زنی با کائنات شدم. تصمیم گرفتم که من امشب نمی میرم. به خودم گفتم که حتی می تونم با فلج از گردن به پایین زندگی کنم. کافیه که سعی کنم ماشین بعدی از روی سرم رد نشه. من واقعاً مصمم بودم که زنده بمانم. من زنده موندم، اما آویختگی عجیبم به دامان زندگی باعث حیرت خودم شد.

توی سال های بعد از اون حادثه تمام تست های سرطان رو دادم و ساعت ها از وقتم رو توی مطب دکترها گذروندم و در جواب  اون ها به وسواس های ذهنی ام گفتم که من نمی تونم بمیرم. من مهاجرم. من باید زنده بمونم.

همه این ها رو که مرور می کنم احساسم بهم میگه که مریم هزار بار بیشتر از این کارها را کرده احتمالاً. اگر نه به خاطر هیچ کس که به خاطر دخترش …

حدس بزنین که آخر قصه چی میشه. مهاجرها رویین تن نیستن و اونا هم مثل آدمای دیگه می میرن. هرکدوم توی روز مرگ خودشون …

مهاجرت آدم به یه روایت ناتمام بدل می کنه. مهاجرت حاصل تلاش جمعی یک اجتماع بزرگه. تک تک ما سعی می کنیم موفقیت کسب کنیم، قدم بعدی رو برای کسی که پشت سرمونه یه ذره ساده تر کنیم و در خاکی که بهش تعلق نداریم ریشه بگیریم.

مرگ مریم حداقل برای زمانی قابل توجه نومیدی ایجاد می کند. انگار هرچی تلاش کنی بازم از خاک درمیای. برای همین هم ما امروز عزاداریم برای مریم، برای خودمون و برای رویاهامون.

عزاداری هیچ کسی رو نکشته. نگران ما نباشین. فردا سخت تر و سفت تر به دامن زندگی چنگ می زنیم.

اما امشب عمیقاً غمگینم.

و این منم، فمینیست

منتشرشده: مارس 7, 2015 در Uncategorized

مدت‌هاست که از نوشتن موندم

احساس می کنم هر کسی که می نویسد  توی زندگیش یه دوره‌ای داره که مثل درخت گلابی مهرجویی بی‌بار می‌شه

و برای من ننوشتن گاهی نشونه بی‌باریه و گاهی نشونه بار سنگینی که نمی ذاره بنویسم

دنبال بهونه می‌گشتم برای نوشتن و این بهانه رو روز جهانی زن به دستم داده

و دوستانی مثل آب روان، که ازم خواستند از تجربه فمینیستی‌ام بنویسم

پس دوباره سلام

برای من فمینیست بودن یه انتخاب نبوده

من دلم می خواسته زندگی ساده ای داشته باشم

کنار خانواده ام زندگی کنم

توی یه خونه با یه خونواده بزرگ

من دلم می خواسته آدم ها بیان و برن، مهمونی باشه، برای کسانی که دوست‌شون دارم دلمه و شیرینی درست کنم و بچه ها رو بغل کنم

و وقتی تنهام مقاله بنویسم و وبلاگم رو آپدیت کنم

انتخاب من عمه خاله اینترنتی بودن نبوده

فمینیسم انتخاب خیلی زن ها نیست

یادم می‌آد معلم مدرسه ام تعریف می کرد که چقدر شوهرش رو دوست داشته و چطور جنگ برای همیشه بین اون‌ها فاصله انداخت

یادم می‌آد که زن‌هایی که هم نسل مادرم بودن، خیلی هاشون زندگی‌هاشون رو از دست دادن و مجبور شدن طور دیگری زندگی کنن، مثلا در نقش همسر شهید

یادم می‌آد که من خیلی زود یاد گرفتم که داغ دیدن و به سووشون نشستن تقدیر زندگی زنانه خیلی از زن‌های سرزمین منه

بزرگ‌تر که شدم دیدم که مهاجرت هم قسمتی از تقدیر زنانه ما است، چه عمه خاله های اینترنتی باشیم، چه کارکنان بی مزد و مواجب فیلیپینی، چه مادران همیشه چشم انتظار مکزیکی و چه مادران عزادار خیابون‌های تهران

سر کلاس‌های دانشگاه آمریکایی که می‌نشینم می دونم فمینیسمی که من به دنبالش هستم مثل یه نسخه شخصی می‌مونه از یک روایت بزرگ

توی فمینیسم من صدای بمباران‌های کودکی، ازدواج اجباری زن‌های زندگیم، گریه‌های مادربزرگم برای پسرهایی که توی جبهه داشت با ناله مادر سرباز رایان آمریکایی که سه تا پسرش رو توی جنگ از دست داد و گریه بی‌صدای پیرزنی که روی صندلی بغلی توی سینما برای تک تیرانداز آمریکایی گریه می‌کنه؛ مخلوط میشه

فمینیسم به سراغ خیلی از ما اومد، وقتی که چاره دیگری نداشتیم

ما فمینیست شدیم تا از خودمون، زندگی‌هامون و زندگی‌های دیگران دفاع کنیم

فمینیسم برای من دفاع از حق انتخاب دخترها است برای این که هرکسی رو که می‌خواهند دوست داشته باشند

فمینیسم برای من آینده سارا و درسا و حوریا است و بچه‌های اهواز وقتی نفس شون بند می‌آد از تغییرات اقلیمی دنیا

فمینیسمی که من بهش معتقدم مدافع مردها است، مدافع پسرهای جوانی که سر کلاس‌هام می‌نشینن و نمی‌دونند که چرا نمی‌تونند حرف بزنند

فمینیسمی که من بهش معتقدم جنبش احیای حقوق پیرزن‌ها است

فمینیسم برای من خونه بزرگیه که دلم می خواست داشته باشم

توی این خونه برای همه جا هست، حتی اگه ما مجبور باشیم تنگ‌تر بنشینیم

توی این خونه نمی‌شه خشونت خانگی کرد، نمیشه کسی رومجبور به انتخابی کرد که نمی‌خواد، نمیشه کسی رو به زور شرقی یا غربی کرد، نمیشه به کسی گفت باید بچه داشته باشه یا نه، غذا درست کردن رو دوست داشته باشه یا نه، ازدواج کنه یا نه

فمینیسم پذیرای من و خیلی‌های دیگه شد وقتی که احساس کردیم خونه امن‌مون رو از دست دادیم

وقتی که با جنگ و مهاجرت و خشونت و افراط گرایی  به قول سارا احمد از سر میز خانواده‌هامون به زور بلند شدیم و سر میز دنیا نشستیم

فمینیسم جای من در دنیا است

هرکجا هستم باشم …

نوروز مبارک

منتشرشده: مارس 19, 2014 در Uncategorized

نوروز مبارک

هفت سین
سفره ای کوچک برای دمی آسودن
بار سفر بر زمین نهادن
بازاندیشیدن
و دوباره شروع کردن
سال نو مبارک

سلام آقای رئیس جمهور

من یکی از کسانی هستم که به شما رأی داده‌ام.

همان‌طوری که مستحضرید زنان زیادی در میان رأی دهندگان جنابعالی حضور داشته‌اند.

ما زنان حمایت و رأی‌مان را به شما تقدیم کرده‌ایم، در مقابل بسیاری از کسانی که برای تحریم انتخابات تبلیغ می‌کردند ایستاده‌ایم، برای حمایت از شما و دولت گاهی به خیابان و گاهی به فرودگاه آمده‌ایم و گاهی خودمان، خواسته‌هایمان و زندگی‌های شخصی‌مان را در حاشیه قرار داده‌ایم تا شما و مردانی چون شما در متن بمانید و نماینده خواسته‌های مشروع و قانونی ما باشید. حاصل دولت شما برای ما تاکنون امید و پاره‌ای دستاوردهای قابل توجه و بااهمیت بوده است.

من و دوستانم شما و اقدامات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی‌تان را دنبال می‌کنیم؛ و از جمله این که دیروز به تماشای گزارش صد روزه شما درباره دولت قبلی و دولت تدبیر و امید نشستیم. آنچه برای من در حاشیه این گزارش جالب بود، پشت صحنه‌ای بود که در آن کتاب «دا» نوشته سیده زهرا حسینی، به همراه کتاب دیگری که من نتوانستم آن را تشخیص بدهم، روی تاقچه و زیر تصویر رهبران جمهوری اسلامی قرار داشت.

1

کتاب «دا» یکی از مفصل‌ترین کتاب‌هایی است که به روایت یک زن، سیده زهرا حسینی، جنگ هشت ساله میان ایران و عراق را روایت می‌کند. گرچه خانم سیده زهرا حسینی، نویسنده کتاب، مورد احترام قلبی من هستند اما به دلیل حوزه تخصصی کارم، یعنی جامعه‌شناسی زنان و جنسیت و جنبش‌های فمینیسم اسلامی در منطقه خاورمیانه و به خصوص ایران و مصر، می‌دانم که ایشان نماینده همه زنان جامعه ایران نیستند.

همچنین با توجه به مشغله زیاد جنابعالی و این که من تصور نمی‌کنم که شما مثلاً اوقات فراغتی داشته باشید که در آن مشغول مطالعه کتاب خاطرات باشید، گمان می‌کنم که این کتاب شاید به نمایندگی از همه ما زنان در پشت صحنه صحبت‌های جنابعالی قرار گرفته تا نشان‌دهنده تعلق خاطر شما به نیمی از رأی دهندگان باشد. لذا در اینجا شاید بد نباشد که این نکته را خاطرنشان کنم که همه زنان جامعه ایران، خواننده و مخاطب این کتاب نیستند.

zahra-hoseini

از آنجا که رسم تاریخ تکرار شدن است و در جمیع انقلاب‌ها و انتخابات دنیا زنان از اولین گروه‌هایی هستند که به دست فراموشی سپرده می‌شوند، خواستم یادآوری کنم که ما جبهه شما را ترک نکرده‌ایم و انصاف این است که شما نیز ما را فراموش نکنید. زنان ایران به طبقات و اقشار و جبهه‌های فکری و سیاسی متنوعی تعلق دارند، اما بسیاری از آنان با دلایل مختلف به شما رأی داده‌اند و اکنون نوبت شما است که پاسخ رأی دهندگان را با در نظر گرفتن خواسته‌ها و نیازهای آنان بدهید و تنوع فکری و گرایش‌های سیاسی کسانی را که در به در با مردم برای جمع کردن رأی‌های شما صحبت کرده‌اند، در نظر بگیرید.

مهماني شكرگزاري در بوستون؟؟؟

منتشرشده: نوامبر 24, 2013 در Uncategorized

سال اول در مهماني جشن شكرگزاري مهمان يك سري از دانشجوياني بوديم كه تازه با آنها آشنا شده بوديم. يادم هست كه من شرايط خيلي بدي داشتم. بيماري پدرم و شرايط اجتماعي-سياسي ايران تحت سلطه احمدي نژاد براي ماه ها افسردگی كافي بود. آن شب توي مهماني يكي از دانشجويان فرانسوي از من پرسيد: راستي الآن شما ايراني ها براي چه چيزي شكرگزار هستيد؟ و من ماندم كه چه بگويم با خانواده اي كه پشت سر گذاشته بودم و كشوري كه شاهد افولش در افق بين المللي بودم و دوستاني كه بسياري از آنها اوضاع بدي را از سر مي گذراندند.
آري شكر مي تواند يك مفهوم سياسي داشته باشد و تنها وابسته نگرشي عرفاني نباشد. نگرشي كه به ما ياد مي دهد براي اتفاقات خوب شكر كنيم و براي اتفاقات بد بيشتر. آن روزها من شكرگزار نبودم، اما امروز هستم.

image
خوشحالم كه سال هاي سخت تحريم و دوري را پشت سر گذاشتيم و اميدمان به جامعه مدني و امكان تغيير سياسي از طريق راي دادن را از دست نداديم. خوشحالم كه زير بار تحقير و توهين تحريم كنندگان انتخابات پاي صندوق هاي راي رفتيم و براي اميدهاي دور از دسترس مان كاري كرديم. خوشحالم كه بر نااميدی پيروز و غالب شديم.
امروز شكرگزارم براي وطنم. براي اين كه دوباره مي توانم شهروند جامعه بين المللي باشم. براي اين كه آدم هاي دور و برم و خصوصا آمريكايي ها توي ذهن شان من را با احمدي نژاد مقايسه نمي كنند. براي اين كه به كسي راي داده ام كه از ديدنش توي تلويزيون شرمنده نيستم.
شكرگزارم، اما قانع نیستم و براي فرداهاي روشن تر اميدهاي بزرگتري در سر دارم.